سلام گلم
الان باز اومدم داخل وبلاگ نه گلم ترس من بخاطر موضوع دیشب بود که اصلا یادت رفت بپرسی چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اشکال نداره البته خودمم نمیخوام راجبش حرف بزنم اما اومدم بنویسم وقتی داری پستای من رو میخونی
زیر عنوانم تاریخش هم بخون تا درگیر این نشی و بدونی دلنوشته هام مال کی.
اینجوری خیلی راحت تر ونظراتتم به پستای من میخوره گلم.
چشم یه جاکلیدی شیکم واست میخرم و وقتی دیدمت بهت میدم حالا هروقت که اومدی .......
ار گلم واقعیتش اینکه دیگه ذوق ندارم نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟
اما خوب بیخیال شدم نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قبلاها دوست داشتم تو خوبم کنی و تا خوبم نمیکردی خوب نمیشدم. اما الان اینجوری نیستم و تو نمیتونی خوبم کنی یا مثل قبلاها نمیتونی خوبم کنی.
شایدم دلیلش خودم که نمیخوام ازت توقعی داشته باشم که اینجوری شده.
الان دیگه به کسی احتیاج ندارم و کسی رو نمیخوام و کسی نمیتونه بخندونتم اما هنوزم میتونی ناراحتم کنی....
البته دارم سعی میکنم این هم از بین ببرم و هیج کس وهیچ چیزی نتونه بهم صدمه ایی بزنه و از کسی ناراحت نشم.
فک نکنم تا شب هم بیای داخل وبلاگ یا حداقل تا چند روز آینده
اما من هم آدمم فقط دارم سعی میکنم هیچی واسم مهم نباش و همه چیو یه پیش آمد بدونم و بی توجه به اتفاقات باشم.
دیشب حس کردم مثل همیشه بهت خوش گذشته که خونه عموت بودی و واسه اینکه من ناراحت نشم میگی بد نبوده یه لحظه خندم گرفت و گفتم چقدر تو خوبی
اما یه لحظه هم گفتم شاید واقعا اونقدر خوش نگذشته اما کلا بین این دوتا حس موندم.
الان نمیدونم داری چیکار میکنی اما فک کنم دیگه حال اس دادن هم بهت ندارم یا حس خاصی ندارم و دوست دارم یه مدت تنها باشم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0